Sunday, December 30, 2007
Thursday, December 27, 2007
خودخواهی
Saturday, December 1, 2007
Friday, November 30, 2007
Thursday, November 1, 2007
رفتگر زحمتکش
موضوع انشا مدرسه ما این بود که نامه ای به یکی از کسانی که برای پاکیزگی محل زندگی شما زحمت می کشند بنویسید
من یک شعر گفتم که برای شما مینویسم
ای رفتگر عزیز بشنواز شادیمان
بشنو از غم دل و بشنو از زاریمان
اگرچه مردم زباله میریزند
اما ما چی کار کنیم بعضی ها گوش نمیدهند
اگر ما هم سعی کنیم به بزرگترها بگوییم چه کار کنند
شاید هم کار کنند غم دل تو را پاک کند
ولی باید تکرار نکنندخیابان ها را کثیف نکنند
و ما را هم خوشحال کنندیک جشن هم برپا کنند
یا شاید فداکاری کنند آسمان را آفتابی کنند
دلی داشته باشند مانند آب
و حالا باید بگویم خدانگهدار
Saturday, October 20, 2007
Sunday, October 14, 2007
Tuesday, October 2, 2007
با هم
یک روز 15 تا گربه در خیابان به 2 تا گربه میرسندهوس میکنند بترسانندشان 2 گربه همدیگر را بغل میکنند و میپرندتوی سطل آشغال فلزی 15 گربه خوردند به سطل آشغال و بعد کمی که حالشان خوب شد رفتند به شاه تذکر دادند شاه گفت شما که 15 بودید آنها گفتند آخه ما 15 تا بودیم تنها آنها 2 تا بودند همراه
Monday, September 24, 2007
Saturday, September 22, 2007
Saturday, September 15, 2007
Wednesday, September 5, 2007
فکر بد
Thursday, August 23, 2007
سیر و پیاز
بوی گند میگیرد . پیاز میگوید : تو که بیشتر بوی گند میدهی
پس ما نتیجه میگیریم که از بدیهای همدیگر نگوییم چون شاید که خودمان بدتر باشیم
Monday, August 20, 2007
Saturday, August 11, 2007
Friday, August 10, 2007
صهبا و ستاره
امتحان ظرف روغن
یکی بود یکی نبود دو مورچه بودند یکی اسمش ( کری ) بود و دیگری ( لری ) . روزی معلمشان به آنها گفت:« امروز میخواهم از شما امتحان
بگیرم ولی این یکی امتحان با بقیه خیلی فرق دارد . اسمش هم امتحان
روغن است . » یکی از شاگردان کلاس که اسمش ( فیلی ) بود
دستش را بالا کرد و گفت : « آقا اجازه برای چی امتحان روغن ؟ امتحان
روغن که چیزی نیست . » معلم گفت: «حالا میبینید .امتحان بین کری و لری است و تو هم تماشاچی .» کری و لری شروع کردند . کری اول رفت و لری دوم . بعد قوانین را معلم به آنها گفت که باید روغن را
در دست بگیرند و بروند در جاده جای درخت بلوط و آنرا دور بزنند و اینبار
از راهرو مدرسه بروند . بازی تمام شد . کری هم حواسش به روغن بود
و هم به پاهایش . البته اینطوری نصفی از دقت او را کم میکرد .لری همه حواسش به روغن بود و در صورتی که همانطور میرفت پایش به سنگها و بوته ها گیر کرد و روغن همه اش ریخت .آنها نتیجه خود را گرفتند . کری ۲۰ گرفت و لری ۱۷ .معلم گفت « نتیجه کارتان را دیدید ؟ خوب حالا نتیجه میگیریم که باید وقتی دو کار میکنیم حواسمانم به هر دو باشد
بگیرم ولی این یکی امتحان با بقیه خیلی فرق دارد . اسمش هم امتحان
روغن است . » یکی از شاگردان کلاس که اسمش ( فیلی ) بود
دستش را بالا کرد و گفت : « آقا اجازه برای چی امتحان روغن ؟ امتحان
روغن که چیزی نیست . » معلم گفت: «حالا میبینید .امتحان بین کری و لری است و تو هم تماشاچی .» کری و لری شروع کردند . کری اول رفت و لری دوم . بعد قوانین را معلم به آنها گفت که باید روغن را
در دست بگیرند و بروند در جاده جای درخت بلوط و آنرا دور بزنند و اینبار
از راهرو مدرسه بروند . بازی تمام شد . کری هم حواسش به روغن بود
و هم به پاهایش . البته اینطوری نصفی از دقت او را کم میکرد .لری همه حواسش به روغن بود و در صورتی که همانطور میرفت پایش به سنگها و بوته ها گیر کرد و روغن همه اش ریخت .آنها نتیجه خود را گرفتند . کری ۲۰ گرفت و لری ۱۷ .معلم گفت « نتیجه کارتان را دیدید ؟ خوب حالا نتیجه میگیریم که باید وقتی دو کار میکنیم حواسمانم به هر دو باشد
گربه
خدا
Subscribe to:
Posts (Atom)