یکی بود یکی نبود دو مورچه بودند یکی اسمش ( کری ) بود و دیگری ( لری ) . روزی معلمشان به آنها گفت:« امروز میخواهم از شما امتحان بگیرم ولی این یکی امتحان با بقیه خیلی فرق دارد . اسمش هم امتحان روغن است . » یکی از شاگردان کلاس که اسمش ( فیلی ) بود دستش را بالا کرد و گفت : « آقا اجازه برای چی امتحان روغن ؟ امتحان روغن که چیزی نیست . » معلم گفت: «حالا میبینید .امتحان بین کری و لری است و تو هم تماشاچی .» کری و لری شروع کردند . کری اول رفت و لری دوم . بعد قوانین را معلم به آنها گفت که باید روغن را در دست بگیرند و بروند در جاده جای درخت بلوط و آنرا دور بزنند و اینبار از راهرو مدرسه بروند . بازی تمام شد . کری هم حواسش به روغن بود و هم به پاهایش . البته اینطوری نصفی از دقت او را کم میکرد .لری همه حواسش به روغن بود و در صورتی که همانطور میرفت پایش به سنگها و بوته ها گیر کرد و روغن همه اش ریخت .آنها نتیجه خود را گرفتند . کری ۲۰ گرفت و لری ۱۷ .معلم گفت « نتیجه کارتان را دیدید ؟ خوب حالا نتیجه میگیریم که باید وقتی دو کار میکنیم حواسمانم به هر دو باشد
من همیشه دوست داشتم سفال گری یاد بگیرم . امسال تابستان به آرزویم رسیدم و میرم کلاس سفال گری و چیز های زیادی درست کردم .برای مامانم و مادر بزرگ و خاله هایم . الان خیلی مجسمه های قشنگ دارم .این شعر را برای مجسمه های سفالی که درست کردم گفتم : توپ ، کیوی ، شکلات بچه و پرنده ها